گزارش خبر فوری، در کتب حدیث شیعه، روایات بسیاری در رابطه با اعلام خبر آخرالزمان و ظهور مهدی موعود (عج) نقل شده است. یکی از مشهورترین و جالبترینِ این روایات مربوط به یکی از فراعنه یا عزیزان مصر میشود. علامه مجلسی در بحارالانوار به داستانی عجیب از یکی از سنگنبشتههای کشف شده از یکی از اهرام مصر اشاره میکند که خبر ظهور منجی را میدهد.
داستان سنگ عجیبی که حامل خبری بزرگ بود
بر اساس روایت بحارالانوار، ابوالحسن خمارویه بن احمد بن طولون، حاکم مصر، در خرابههای اطراف اهرام مشهور این کشور، گنجی پیدا کرد که بسیار ارزشمند بود. او گمان کرد که در اهرام گنجهای بیشتری وجود دارد. به همین دلیل، دستور داد که اهرام را خراب کنند تا گنجهای قدیمی هرمها را به دست آورد. اطرافیان خمارویه به او هشدار دادند که خرابی اهرام میتواند مکافات داشته باشد، چون آنجا مکانی نفرین شده است. با اینحال، گوش خمارویه بدهکار نبود و دستور تخریب اهرام را صادر کرد.
با وجود سختی فراوان، کارگران مصری توانستند در طول یک سال، تنها بخشی از یکی از هرمها را خراب کنند. آنها بعد از خراب کردن بخشی از یکی از هرم ها به دالانی طولانی و تاریک رسیدند. در انتهای دالان، درب سنگی بزرگی وجود داشت که تکان نمیخورد. سربازان با زحمت فراوان در را باز کردند. سپس به اتاقی تاریک رسیدند که در آن لوحی سنگی وجود داشت. روی لوح سنگی، متنی به زبان یونانی نوشته شده بود.
لوح را نزد خمارویه فرستادند. او علما و دانشمندان مصر را جمع کرد و به آنها دستور داد متن یونانی را ترجمه کنند. دانشمندان مصری قادر به ترجمه متن نبودند. در میان علماء مصر، فردی به نام ابوعبدالله مدنی وجود داشت که به زبانهای مختلف مسلط بود. او را احضار کرده و سنگ را به او نشان دادند. مدنی گفت که قادر به ترجمه سنگنبشته نیست اما فردی را میشناسد که می تواند متن را ترجمه کند. مدنی گفت که این فرد اسقفی اهل حبشه است که بیش از صد سال سن دارد.
ابوالحسن خمارویه نامه ای به پادشاه حبشه نوشت تا اسقف مزبور را نزد وی به مصر بفرستد. پادشاه حبشه در پاسخ گفت که نمیتواند این کار را بکند چون اسقف به شدت پیر است و قادر به مسافرت طولانی نیست. خمارویه مجبور شد سنگنبشته را از صعید اعلی به اسوان و از اسوان به حبشه بفرستد تا اسقف متن حکاکی شده را ترجمه کند. اسقف حبشی پس از مدتی متن را از یونانی به حبشی ترجمه کرد و سپس مترجمان از حبشی به عربی برگرداندند. سپس سنگ را با ترجمه متن برای ابوالحسن خمارویه به مصر فرستادند.
خبر بزرگ چه بود؟
در خط اول متن حکاکی شده این جمله به چشم میخورد: ” من ریان پسر دومغ، عزیز (یا فرعون) مصر هستم.” سپس آمده بود: من برای پیدا کردن منشاء رود نیل از خانهام بیرون آمدم. پس از ۸ سال جستجو متوجه شدم که رود نیل به دریای اطلس میرسد و دریا آن را قطع میکند. پس از فهمیدن این نکته از ترس زوال حکومتم به مصر بازگشتم و چند هرم و برابی (ساختمانهایی که به شکل حیوانات ساخته میشدند) ساختم. سپس گنجینه خود را در این هرمها و برابی پنهان نمودم.
ریان پسر دومغ شعری نیز نوشته و پایین سنگ حک نموده بود. خلاصه این شعر بدین قرار است:
من در سفرم با عجایب زیادی مواجه شدم. من بعضی چیزها را که به وقوع خواهند پیوست، میدانم. خواستم سرچشمه رود نیل را پیدا کنم ولی از کشف آن عاجز گشتم. چه آدمی با عجز و زبونی توام است. چند سال همراه خردمندان و لشکرم، مناطق مختلف را پیمودم. تا آنجا که سرزمین جن و انس را پیمودم و گرداب های دریای ظلمانی مرا از کار بازداشت. آن وقت یقین کردم که قبل و بعد از من هیچ مرد باهیبتی از آنجا نگذشته و نخواهد گذشت. سپس به کشور خود بازگشتم و مجلس آراستم.
من صاحب همه اهرام مصر هستم و بانی برابی. آثار قدرت و حکمت خود را برای اینکه نپوسد در آنجا قرار دادم. در اهرام، گنجهای بسیار هست، زمانه گاهی انسان را کامروا میگرداند و گاه مورد هجوم قرار میدهد.
ایان سپس میگوید:
روزی فرا میرسد که ولی پروردگار من قفلها از این اسرار بگشاید و عجائب کار و صنعت مرا آشکار کند. او کسی است که در آخرالزمان و در اطراف خانه خدا ظاهر میشود و کارش بالا میگیرد و نامش مشهور میشود. گروه انبوهی از مردم هنگام ظهورش کشته میشوند و جمعی اطاعت میکنند. در زمان ظهورش، برابی مسخر وی شوند و سپس منهدم شوند. گنجهای من همه پیدا میشوند و همه صرف نبرد در راه حق میگردند. گفتارم را در تخته سنگها نوشتم ولی به زودی آنها فانی خواهند شد، همانطور که خودم نابود خواهم شد.
وقتی ابوالحسن خمارویه نامه را خواند، متحول شد و گفت: جز قائم آل محمد (عج) کسی بر اسرار اهرام دست نخواهد یافت. او سپس سنگ را به محل اصلی برگرداند و در جای خود نصب کرد.
در روایت مجلسی آمده که یکسال پس از این رویداد، خادم ابوالحسن خمارویه او را در رختخواب کشت و سپس مردم از ماجرای لوح سنگی مطلع شدند.