• امروز : پنجشنبه, ۲۳ مرداد , ۱۴۰۴
  • برابر با : Thursday - 14 August - 2025
1

ماجرای سه سربازی که قصد شهادت امام زمان (عج) را داشتند

  • کد خبر : 26408
  • 23 مرداد 1404 - 7:11
ماجرای سه سربازی که قصد شهادت امام زمان (عج) را داشتند

در بحارالانوار داستانی عبرت آموز وجود دارد درباره امام زمان (عج) که در این گزارش به آن اشاره می شود.

به گزارش خبر فوری، در بخشی از بحارالانوار علامه مجلسی ماجرای سه سربازی نقل می شود که قصد داشتند امام زمان (عج) را به شهادت برسانند اما این اتفاق با اراده باری تعالی رخ نمی دهد.

در زیر روایتی از این ماجرا آورده می شود:

ماجرای سه سرباز خلیفه

شیخ طوسی  در کتاب غیبت از محمد بن یعقوب کلینی از احمد بن نظر از قنبری که از قرزندان قنبر ، غلام حضرت رضا (ع) بود، روایت کرده است که گفت با کسی درباره جعفر کذاب (برادر امام حسن عسکری (ع) که ادعای جانشینی ایشان را داشت) صحبت کردم. او جعفر کذاب را دشنام داد. من به او گفتم غیر از جعفر فعلا امامی نیست. او گفت: چرا هست. برخی او را دیده اند. گفتم: او کیست؟ گفت: کسی است که خود جعفر هم او را دو بار دیده و داستانی دارد و سپس گفت:

فردی به نام رشیق نقل کرده که ما سه نفر بودیم. روزی خلیفه معتضد عباسی ما را خواست و امر کرد که هر یک سوار بر اسبی شده و اسبی دیگر با خود ببریم. خلیفه گفت: می روید به سامرا. سپس نشانی محله و خانه ای را داد و گفت: وقتی به آن محله و خانه رسیدید غلامی را می بینید سیاه روی که دم در نشسته است. فی الوقت وارد خانه می شوید  و هرکس را در خانه دیدید می کشید و سرش را بریده و برای من می آورید.

ما به حرف خلیفه گوش دادیم و به آن نشانی رفتیم. خانه را پیدا کردیم و دیدیدم خادم سیاهی در دهلیز نشسته و بند شلواری را می بافد. پرسیدیم این خانه از آن کیست؟ چه کسی در آن است؟ گفت: صاحبش. غلام هیچ توجهی به ما نکرد و از ما نترسید. ما هم یکباره وارد خانه شدیم. گمان کردیم خانه از آن امیر لشکری است. در جلوی خانه پرده ای دیدیم که بهتر و بزرگتر از آن ندیده بودیم.

کسی در خانه نبود. وقتی پرده را بالا زدیم دیدیم خانه بزرگی است که دریایی در آن است و در انتهای آن حصیری انداخته اند که فهمیدیم روی آب است و شخصی که از همه کس زیباتر بود بالای آن ایستاده و نماز می خواند و توجهی به ما ندارد و اعتنایی هم به آنچه با خود داشتیم نمی کند.

وقتی هیبت الهی هتاکان به امام (عج) را ترساند

رشیق سپس ماجرا را اینطور ادامه می دهد: فردی به نام احمد بن عبدالله وارد محوطه خانه شد ولی در آب فرورفت و چندان مضطرب شد و دست و پا زد تا من از آب بیرون کشیدمش و نجاتش دادم. وقتی بیرون آمد غش کرد و مدتی با این حال ماند. سپس رفیق دومم جلو رفت و دچار همان سرنوشت شد. من که متحیر بودم ناچار به صاحب خانه گفتم: از شما عذر می خواهم و به خدا پناه می برم. ولی او به من توجهی نکرد و از حالتی که داشت بیرون نیامد. این وضع او ما را به وحشت انداخت.

ناچار برگشتیم. خلیفه منتظر ما بود. دربان ما را نزد خلیفه برد. معتضد پرسید: چه کردید؟ ما هم ماجرا را برای او نقل کردیم. گفت: ای وای! آیا قبل از من کسی شما را دیده و به او از این ماجرا اطلاع داده اید؟ گفتیم: نه. گفت: من دیگر از سعی خود درباره او (شهادت امام زمان (عج) مایوسم. سپس قسم های محکم خورد که اگر این مطلب به کسی برسد گردن شما را می زنم. ما هم تا او زنده بود جرات نکردیم جریان را به کسی بگوییم.

لینک کوتاه : https://bakhishkhabar.ir/?p=26408

ثبت دیدگاه

مجموع دیدگاهها : 0در انتظار بررسی : 0انتشار یافته : ۰
قوانین ارسال دیدگاه
  • دیدگاه های ارسال شده توسط شما، پس از تایید توسط تیم مدیریت منتشر خواهد شد.
  • پیام هایی که حاوی تهمت یا افترا باشد منتشر نخواهد شد.
  • پیام هایی که به غیر از زبان فارسی یا غیر مرتبط باشد منتشر نخواهد شد.